دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
سه شنبه 13 تير 1403برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : Rozhin

دو ساعت دیگە 24سال پیش در یک نیمه شب تابستانی دختری زیبا در شهرستانی کوچک مادرش را بەدرد زایمان کشاندە بود و پا بە زمین آبی گذاشت اوندختراسمش روژین شد

باوڕم نمیشه من 24ساله شدم امشب تولدمه من باید خوشحال باشم یا نارحت کە یک سال به پیری و مرگ نزدیک تر شدم هر چندکە درست نیست کە بگم مرگ چراکە مرگ پیر و جوان نمی شناسد .وقتی بحث روز تولد میشه همه لیستی از آرزو دارن من میحوام امسال واسه هر روز زنودگیم آرزو کنم نە برا یک ماە یا دو سال یا سه سال آیندە میحوام پلن زندیمو رو هر روز بچینم .نازنین این وسطا مادرم به یادم اومد واقعا ارتباط خوبێ باهاش ندارم واقعا دلم نمیحواد کە اینجۆری باشه دلم میخواد کە مادرمباهام صمیمی باشه ،بگذریم لیستی از کارهای کە امسال هر روز باید انجام بدم مینویسم و لیست اینجا اد مێزنم ببینیم چە نغییری میکنم 

تولدم مبارک دوست دارم روژین

دو شنبه 11 تير 1403برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : Rozhin

هر چند که یک کانال تلگرامی دارم اما باز اینجا رو دفتڕ خاطرات واقعیم میدونم

تابستونە و هوا گرمه ساعت یک تاشش برق میره و هوا به شدت گرمه فعلا کە 18:38دقیقەس و من روتختم دراز کشیدم هۆای کولر سردە 

اوضاع سلامتی روانم اصلا خوب نیست خیلی وقت میشه کە برای سلامت روانم تلاش نمیکم و همه چی رو میریزم تو خودم گریه میکنم زیااااد و نمیتونم در مقابل حرف های دردناک و رفتارهای زشت مادرم و سلام که بیشەرش مادرمه وایسم میدونم قدرت تابآوریم به شدت ضعێفه و اعتماد به نفس ندارم  از اینکە مردم دربارەم چی فکر میکنن از اینکە تنبل بازی در میارم از اینکە نمیتونم مستمر بخونم و دو ماه دیگە آزمون دارم به شدت بدم میاد میخوام هر طور شده یکی از این ازمو ها را قبول شم .زندگی کردن اینجا خیلی کسل کنندەس نمیتونم برم گباشگاە و ورزش کنم از زندگی شهری دورم و مادرم مدام کارهای سختی ازم میخواد و درکم نمیکنە و براش مهم نیست ،از این متنفرم که چرا باید برام مهم گباشه کە اون چی راجب من فکر میکنە از این ب بعد میخوام بیشتر رو کودم کار کنم ایجکە مادرم ازم انتظار داشته باشه کە اوججوری ک میخواد رفتار کم و لباس بپوشم خسته شدم من وسیله نیستم اصل طرز فکر اونها اینە کە دختر خوب باید حرف پدرمادرشو فکر کنە ۆ من نمیتونم هم دختر خوب اونها باشم و هم خودم پس من خودم انتخڵب میکنم کسی کە قدرت انتخاب دارە میخوام  دنیا را بگردم 

چهار شنبه 15 فروردين 1403برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : Rozhin

امشب آخرین شبی میشه که تو خونه ای کە توش بزرگ شدم و خاطرات 21سال گذشته زندگیم گذروندم ،اینجا رو ترک میکنم با تموم خڵطرههاش دلم واسه اتاق خوابم بیشتر از همە چی تنگ میشه پنجە اتاقم میز تحریرم کە ۆقتی مامانم اذیت میکردم زیر اون میز خودم قایم میکردم پنجرە اتاق طبقه سه کە منظرەش از بهترین های من بود اون کوە برفی دلم شدیدا براش تنگ میشه ،روزایه سخت ،شب های کە نخوابیدم ،گریه خندەعروسی مراسم حج مادر و پدرم تشنج های ساسان من و اتاقم و اون زندگی ،هر گوشه این خونه یه خاطرەای دارە کە وصف نشدنی و اما حیات بخش زندگیه.

خونە عزیزمون ،دوست داشتم مرسی  ک واسه 21سال واسم خاطره ساختی من با زفتن ازاینجا صفحە جدیدی از زندگیم باز میکنم اون بیماری احتمالا جور دیگە ای خودشو نشون بدە ،خوردن دارو هام رو دۆبارە شروع میکنم و روان درمانی رو هم همینطور .

سه شنبه 14 فروردين 1403برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : Rozhin

امروز سە شنبه بود داریم اسباب های خونە رو تخلیه میکنیم کل روز مشغول کار کردن و جمع کردن وسایل بودم خیلی خستە شدم  بنز تو طول روز فکر های زیادی سراغم اومدن از قبوی اشد، ازدواج ،درسام کەازشون فاصله گرفتم ،از اکس،از سلام کە میخواد کاسبی جدید زیر خونە ما را بندازە و من اذیت میشم چون نزدیک منە از همە چی .

میدونم هنوز اتفاقی نیفتادە اما من متوجە شدم کە فاجعه پنداری میکنم و از خیلی چیزا میترسم که هنوزاتفاق نیفتادە امشب عملکردم بهتر بود امرووز زیاد حرص نخوردم و چون سرم شلوغ تمیزکاری بود زیاد کنترل افکارم سخت نبود ،

فردا بڕنامە دارم کە  همین فرمون برم و با فکرای منفی و واقعی کە اذیتم میکنند مقابله کنم برم بخوابم کە خستم فردا شب تعریف میکنم 

دو شنبه 13 فروردين 1403برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : Rozhin

امروز خیلی عصبی بودم هنوز نتونسته بودم حرفای دیشبو فراموش کنم و خیلی جاها فحش دادم بە اطرافیانم واقعا نمیخوام کە اینطوری باشم نمیتونم چطور من مطمئنم با فحش دادن و دعوا نمیشه در فکر تغییرم خب امروز درس خوندم یک ساعتی خیلی حس خوبی بۆد .

با مادرم حرف میزنم بهش میگم من دارم درس میخونم ارامش باید باشه این همه سال زحمت کشیدم میدونم تو هم دوست داری کە من از؟نا قبول شم راجب به ازدواج هم بگم کە من با آدم درست خودم اوکیم کسی کە با کار کردن و درس خوندن من اوکی باشه کسی کە مثل خودم اهل درس باشه کسی کە عقیدەش شبیه خودم باشه ،من بااون شخص ازدواج میکنم نە شما پس باید به هم بخوریم منم چند ماهی باهاش حرف میزنم من نمیگم با یه آدم بد سیکاری تتوی کە رفیق بازە ازدواج میکنم من هم خودم تا حدی میدونم چی درستە و چی غلط و صلاح خودم ۆ شما را در نظر میکیرم 

اینا رو حدودا به مادرم میگم و تو جمع دیگه راجع به ازدواجم بحث نمیکنم بهش میگم درمورد ازدۆاج من نمیخوام تو جمع فاروق ۆ غزیبه حرف بزنەیک مثه فاروق مسخرمون کنە اصلا این مسئله منە چرا اون تو کار خونوادە ما فضولی کنە من و تو عصبی بشیم غریبه ها به ما بخندن 

نمیخوام کە زندگیم مثه هاوژین بشه کە تو جمع راجب به سختی های زندگیمبحث کنم چون ارزش خودم کم میکنم 

باید با سیاست حزف بزنم نباید از کلمه حق من زیاد استفادە بکنم چون اونها کلا مخالفشن و جبهە میگیرن بجاش از واژە صلاح خونوادمونومیدونم تو صلاح منو میخوای منم همچین چیزایی اونو خلع سلاح میکنم 

آرامش به خودت برگردون من دارم از بیان چیزهایی کە لنزمه فرار میکنم من منتظر موندم کە مادرم بیاد و اینا رو بگە ولی اون نمیاد چون اون یهمریض بجاش خودم صلاح خودم میدونم و سعی میکنم هر روز خودمو تغییر بدم از هر نظر من باید ادم بهتری بشم . 

دو شنبه 13 فروردين 1403برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : Rozhin

امروز خیلی عصبی بودم هنوز نتونسته بودم حرفای دیشبو فراموش کنم و خیلی جاها فحش دادم بە اطرافیانم واقعا نمیخوام کە اینطوری باشم نمیتونم چطور من مطمئنم با فحش دادن و دعوا نمیشه در فکر تغییرم خب امروز درس خوندم یک ساعتی خیلی حس خوبی بۆد .

با مادرم حرف میزنم بهش میگم من دارم درس میخونم ارامش باید باشه این همه سال زحمت کشیدم میدونم تو هم دوست داری کە من از؟نا قبول شم راجب به ازدواج هم بگم کە من با آدم درست خودم اوکیم کسی کە با کار کردن و درس خوندن من اوکی باشه کسی کە مثل خودم اهل درس باشه کسی کە عقیدەش شبیه خودم باشه ،من بااون شخص ازدواج میکنم نە شما پس باید به هم بخوریم منم چند ماهی باهاش حرف میزنم من نمیگم با یه آدم بد سیکاری تتوی کە رفیق بازە ازدواج میکنم من هم خودم تا حدی میدونم چی درستە و چی غلط و صلاح خودم ۆ شما را در نظر میکیرم 

اینا رو حدودا به مادرم میگم و تو جمع دیگه راجع به ازدواجم بحث نمیکنم بهش میگم درمورد ازدۆاج من نمیخوام تو جمع فاروق ۆ غزیبه حرف بزنەیک مثه فاروق مسخرمون کنە اصلا این مسئله منە چرا اون تو کار خونوادە ما فضولی کنە من و تو عصبی بشیم غریبه ها به ما بخندن 

نمیخوام کە زندگیم مثه هاوژین بشه کە تو جمع راجب به سختی های زندگیمبحث کنم چون ارزش خودم کم میکنم 

باید با سیاست حزف بزنم نباید از کلمه حق من زیاد استفادە بکنم چون اونها کلا مخالفشن و جبهە میگیرن بجاش از واژە صلاح خونوادمونومیدونم تو صلاح منو میخوای منم همچین چیزایی اونو خلع سلاح میکنم 

آرامش به خودت برگردون من دارم از بیان چیزهایی کە لنزمه فرار میکنم من منتظر موندم کە مادرم بیاد و اینا رو بگە ولی اون نمیاد چون اون یهمریض بجاش خودم صلاح خودم میدونم و سعی میکنم هر روز خودمو تغییر بدم از هر نظر من باید ادم بهتری بشم . 

یک شنبه 12 فروردين 1403برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : Rozhin

سلام نازنین من اینجام از تریبون شهر کوچکی با هوای بهاری 9درجه سانتی گراد ستارە های زیبا طبق معمول در آسمان زیبایشان را به رخ میکشند ومن در شبی مهتابی اینجام .

 

چطور میتونم به خودم کمک کنم ؟چطورمیتونم روژین بابزن با اعەمادە بە نفسی باشم کە آدم قوی از نظر شخصیته کسی کە سخت میشکنە و اگە بشکنە دوبارە شروع میکنە کسی کە برای چیزی کە یحواد میجنگە

دارم بە وکالت و سردفتری فکر میکنم ،چرا من فکرمیکنم من شخص مناسبش نیستم؟ چون فکر میکنم من اون اندازە باهوش نیستم کە بتونم مباحث تجزیه ، تحلیل کنم ،چرا باز اینگونە می اندیشم؟ چون درگذشتە دیدیم کە نتوانستم و کلا من ادمی نیستم کە شخصیتم بتونە و بخواد بر روی یک مسئله تمرکز کنە ؟ آیا واقعیت اینە?

 

یک شنبه 12 فروردين 1403برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : Rozhin

بعد از حدودا دو سال برگشتم ،نازنین پست های قبلی کە خوندم دیدم کە چقدر وضع زندگیم تو این مدتی کە نبودم تغییر کردە اون وقت ها نگرای من شاید فقط سلامتیم بود ولی الان شرایط جوریه کە دارن از خونە بیرونم میکنند نگرانی های اونموقع با الان اصلا قابل مقایسە نیست  و چقد دلم تنگ اون وقت ها شدە .

نازنین تو اون زمانی کە نبودم انگار یکی اینجا منتظر نوشته هام بودە دیگە بابالنگ درازم نیست که حتی برام کامنت بزارە 

میخوام بگم تو این مدت کە نبودم وارد رابطه شدم اشتباهاتی رو تجربه کردم دوستام از دست دادم کە بهشون اعتماد داشتم نازنین دوستم با  پسری کە دوسش داشتم بهم خیانت کرد و این سخت باورنکردنی بودمیتونم راجع بە این موضوع ساعت ها بحث کنم که چطور شکست خوردم و چطور خودمو باختم و عزت نفسم هنوز به دست نیاوردم

نازنین واسه ارشد خوندم و اون چند ماە بی شک زیباترین ماەهای زندگیم بود و سخت ترینش ،دلم برای روزای کە صبح زۆد از خواب بیدار میشدم و درس میخوندم تنگ شدە وقتی هیشکی بهم باور نڕاشت من ب خودم اعتماد داشتم ،این مدت از درسام دور شدم و اون اعتما دیگە تو خودمنمی بینم برای ادامە دادن از خودم میپرسم چرا؟چون نمیخوام بە خودم باور داشتە باشم چون بە خودم ایمان ندارم و مدام بهانە تراشی میکنم کە مادرم بهم میگە هی ازدواج کن نمیزارە برم بیرون به حجابم گیر میدە این واقعیتە این واقعیتی کە من درش زندگی میکنم سختە ولی نە بە اجدازەای کە نتونم تحملش کنم من باید دست از گریەزاری بردارم من باید دست از قربانی جلوە دادن خودم بردارم هیشکی قرار نیست دلش بای تو بسوزە و تو نیازی به دلسوزی کسی نداری .

یک شنبه 1 آبان 1401برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : Rozhin

آدما دوست داشت زندگی کردن تنفر ضعف گریه کردن و زندگی این کلمات تو طول روز مدام تو ذهن من میچرخن 

میخوام اونهایی که خیلی دوست دارم بخاطر بدیای که در حقم کردن نبخشم اما وقتی طلوع میشه نمیتونم  روزمو با کینه و تنفر آغاز کنم و دوباره 24 ساعت دیگه به خودم امید میدم برای دوست داشتن عشق ورزیدن و بخشیدن 

حس خیلی عجیبی دارم فکر کردن همیشگی به این داستان تکراری و همیشگی اذیتم میکنه از خودم میپرسم اگه واقعا بفهمن که چیکار کردن و چه اشتباهی مرتکب شدن و چطور زندگی کردن برای یه انسان صد برابر سخت تر کردن هرگز خودشونو نمیبخشن اما قرار نیس همچین اتفاقی بیفته هیچ فهمیدنی درکار نیس 

 

یک شنبه 1 آبان 1401برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : Rozhin

روژین عزیزم 

مدت زیادی دمیشه نیومدم سر بزنم افکارم و کلمات با هم در جنگ هستن نمیتونم اونها رو به زبون بیارم یه وقتایی اصلا نمیدونم کجام و و نمیدونم چی میخوام میخوام دوباره خودمو به بازی بگیرم از بازی کردن با خودم خسته م 

 

دو شنبه 18 مهر 1401برچسب:, :: 22:48 ::  نويسنده : Rozhin

خلاصه ای بر مقاله( زنان کورد در برابر جنسیت کشی و قتل عام)

 

اولین مانع سیاسی برای آزادی زنان مصادف هست با افزایش ایدئولوژی ملی گرایی همزمان با وقوع انقلاب جامعه دموکراتیک سرمایه داری در اواخر قرن هیجدهم میلادی . تشکیل دولت های مدرن سرمایه دار عموما با خشونت همراه بوده است که توام با جنگ و قتل عام و جنسیت کشی و پاکسازی قومی بوده است .

نوینسده معتقد است خشونت و نسل کشی های منطقه خاورمیانه  ریشه در استعمار غربی دارد و محصول ظهور نظام سرمایه داری است . برای اشاره به نمونه های دیگر از خشونت و قتل عام  در سایر نقاط جهان که ریشه در نظام سرمایه داری دارند میتوان به حذف عمدی بسیاری از مردمان بومی آمریکا و کشتار  یهودی ها توسط نازی ها  اشاره داشت.

نسل کشی یا قتل عام حذف عمدی بخشی یا تمام گروهی از مردم است که در طول شکل گیری بسیاری از دولت های مدرن صورت گرفته است در طول این جنگ ها جنگ طلبان زنان را در معرض خشونت و تجاوز جنسی قرارداده اند تا دشمن را رام یا مجازات کنند .

نویسنده ادعا دارد که تعدادی از مناطق جنگی پایدار در خاورمیانه وجوددادرد که در ان از جمعیت زنان با هدف های خاص مورد سواستفاده قرارگرفته میشوند در این مناطق زنان از نظر روانشناختی و اخلاقی و فرهنگی پایین تر از یک مرد شناخته شده و تحت فشار های خاص قرار میگرند خودسوزی وقتل های ناموسی زنان در عراق به عنوان نمونه های از جنسیت کشی در این منطقه نام برده میشوند.

بر اساس رفرنس های نام برده شده در مقاله کورد های اصیل در بخشی از غرب آسیا زندگی میکنند که این ناحیه آمار بیشترین عملیات های قتل عام و نسل کشی را دارد .

و در آخر نویسنده اشاره ای دارد بر جنگ خلیج فارس در سال 1991 با رهبری پرزیدنت جورج بوش که کورد های عراق را به شورش علیه بغداد تشویق کرد و پس از شورش دولت عراق بر علیه کورد ها برخواست و دولت جورج بوش آنها را به حال خود رها کرد و حدود 3 میلیون نفر در اواخر مارس و آوریل 1991 به کوه های پوشیده از برف فرار کردند و در این جنگ زنان بیشترین صدمه و خشونت را دیدند .

نقد های من

نویسنده بحث های بصورت پراکنده داشته وگفته های خود را در خارج از محور موضوع ارائه شده بیان کرده است که هیچ ربطی به مطالعات زنان کورد جنسیت کشی زنان کورد نداشته  است.

شاره های کمی به رفرنس ها در متن مقاله داشته .

 

استدلا های او منسجم نبوده و مخاطب را از فهماندن هدف نوشته اش  سردرگم میکند ..

دو شنبه 3 مرداد 1401برچسب:, :: 22:23 ::  نويسنده : Rozhin

امروز با تموم سختیاش و درد و رنجی ک داشتم وقتی داشتم با آقای منطق حرف میزدم برگشت بهم گفت تو ب خدا اعتقاد دار؟

من موندم چی بگم و به تنها چیزی ک همیشه فکر میکردم بهش گفتم:بهش گفتم نمیتونم اثبات کنم که وحود داره و نمیتونم بگم نیست هردوشون برام ممکن نیست اما میخوام باور کنم ک هست ولی حتی اگه باشه مگه چ فرقی ب حال من میکنه ؟

بهم گفت فرقش اینجاست اون پشتته وقتی خدا رو داری دیگه از چی می‌ترسی اون تک رو با تمام گناه هات و اشتباهاتت دوست داره !

دلم گرفت و گریه کردم 

باورم نمیشه خیلی وقته که با خدا حرف نزدم و خیلی چیزا هست ک من فکر میکنم ربطی ب خدا نداره دوست دارم باشه و بهم کمک کنه دوست 

دارم منم مثه همه اون آدم ها خوش باور باشم دوست دارم وجودشو احساس کنم حتی اگه نیست 

دو شنبه 27 تير 1401برچسب:, :: 15:20 ::  نويسنده : Rozhin

از نظر روحی نیاز دارم یه آدم عاقل فهمیده کنارم باشه تا بهم درست و غلط نشون بده

دوست داشتم مخاطب همیشگی و تنها مخاطب وبم الان اینجا بود و میتونست حرفامو بخونه تا مثه همیشه بهم یه درس زیبا از زندگی یادبده

دو شنبه 27 تير 1401برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : Rozhin

دوباره یادم‌رفت که باید کر بشم واسه شنیدن حرفا کور بشم مقابل دیدن چهره اسفناک و وهم انگیزشون

دوباره یادم رفت و دوباره همان داستان تکرار شد ،و تو این مسئله من بیشتر از همه اذیت میشم 

نازنین کر شو کور شو در مقابل حرف‌های بقیه 

وقتی اون وسطا تقلا میکردم یکی حرفامو باور کنه و یک قضاوت برابر بشه از دردام  و حرفام و جرم های که بهش مرتکب میشم نازنین هرگز هیشکی واسه من اونجا نبوده هیچ عدالتی هیچ شنونده ای 

وقتی کسی که خیلی دوسش داری زمینت میزنه انتظار داری حداقلش آدم های دیگه ای باشن که بهت بگن اره میفهممت آروم باش و تحمل کن و اما وقتی اونم نداری یعنی هیشکی نیست و تو تنهایی

تنهایی 

این واژه برای من مفهموم خیلی زیادی داره و هیشکی هیچی لرش نمی‌فهمه 

امروز دوباره فهمیدم که تو نمیتونی برای مردم توضیح بدی خیلی چیزا رو مثلا چرا تنهایی؟چرا ناراحتی؟چرا ازش درد میکشی و خیلی چرا های دیگه 

حتی نمیتونم از عزیزترین هام این انتظار داشته باشم 

قضاوت کار هرکسی نیست و من میبینم که وقتی بقیه دارن زندگی منو از دور قضاوت میکنن چقد در اشتباهن وقتی حتی تیمه پر لیوان ندیدن چه برسه به نیمه خالیش اونجاست که واسه تموم قضاوت های که در مورد زندگی مردم کردم از خودم خالم بهم میخوره 

 

دو شنبه 27 تير 1401برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : Rozhin

خیلی طول کشید تا بتونم شبا چشامو آروم ببندم وفردایی زیبایی تصور کنم شبایی زیادی خاب هیولا ها نمیذاشت بخوابم و خش خش برگا و تموم اون شبا و اون چار دیواری و پاییز برای من خاطرات روزای بود که مفهموم واقعی تنهایی و تاریکی احساس کردم 

اینا رو میگم که به خودم بگم تو خیلی چیزا رو پشت سر گذاشته که دردش بیشتر از اینی که الان هست بود پس انقد به خودت نگو که نمیشه   نمیتونی 

امروز فهمیدم که من واسه آسودگی آفریده نشدم و هر لحظه باید حواسم به خودم باشه چون اگه خودم نباشم کی قراره ازم مراقبت کنه پس میتونم این دردم پشت سر بذارم 

تنها خودمونیم که وقتی از ته دلمون تنهایی میکشیم اشکامونو با دستایی خودمون پاک میکنیم هیشکی واسه ما اونجا نیست این غمگینه اما واقعیته ای کاش وقتی خیلی کوچولو بودیم ما رو با این واقعیت آشنا میکردن 

نازنین اصلا سخت نیست فقط کافیه هر لحظه بفهمی که تو تنهایی و باید از خودت لذت ببری دیشب تو یه کتاب خوندم که می‌گفت اتفاق های زیادی در لحظه تو دنیا میفته و هر انسان فقط نسبت به شعاع خودش مسئوله تو هم فقط نسبت به خودت و زندکی خودت مسئولی 

میخوام با خودم تنهایی قدم بزنم وقتی هنزفری تو گوشمه ک دارم یه آهنگ شنگولی گوش میدم اونوقت بزارم افکارتان واقعی برای خودم باشه

میخوام ۷ صبح بخاطر خودم پاشم برم باشگاه 

۵ صبح پاشم کتاب بخونم 

و ۱۱ شب بخوابم 

میخوام خوشمزه ترین غذاها رو برا خودم درست کنم 

میخوام بیشتر دوست داشته باشم روژینم

بوس بای برم کتاب بخونم و بخوابم 

:)

پنج شنبه 23 تير 1401برچسب:, :: 1:29 ::  نويسنده : Rozhin

چرا داره اوضاع انقد دارک میشه میخواستم شنگولی پیش برم اما وقتی بزرگ تر شدم هضم بعضی حقیقت ها برام سخت شد

بزرگ ترینش وقتی بود که فهمیدم من تنهام و همه محکومن به تنهایی

وقتی فهمیدم شاهزاده سوار بر اسب سفید خابی تلخ بیش نبود اون زهری که وقتی بچه بودیم بهمون تزریق میکردن و این سخت باورش عجیب بود

وقتی کوچیک تر بودم مردا برام جالب وبدن دوست داشتم درمودشون بدونم و همیشه در خصوص شخصیت روان و فیزیولوژیشون سرچ میکردم اما الان دیگه نمیخوام ازشون بیشتر بدونم  اذیت میشم اذیتم میکنه چون اون چیزی نبود که فکر میکردم دقیقا مثه باز کردن یه جعبه کادو بود که توش خالی بود

شاید خیلی منفی نگرم اما من اینجوری فهمونده شدم و اینا همش تقصیر خودم نیس

احساساتم  اون بخش از وجدم که همیشه بیشتر از همه چی براش ارزش قاِئل بودم 

اونا اونجا رو شکوندن زخمیش کردن بیشتر از خیلیا بدتر از خیلیا 

احساس میکنم دارم خیلی بد جلو میرم 

دوست دارم مثه اهنگ only exceptionبرام استثنایی پیش بیاد که بتونم دیدمو تغییر بدم

پنج شنبه 23 تير 1401برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : Rozhin

از دیده شدن میترسم  از اینکه بقیه زخم هامو ببین اذیت میشم  وقتی خورشید میتابه رو زخمام و بقیه میبیننش دنیا برام طوفانی میشه باهاش باد میاد ابرا اخم  میکنن و اسمون بارونی میشه و رودخونه ها سرازیر میشن و منو با خودشون غرق میکنن

از غرق شدن میترسم وقتی 15 سالم بود یه بار تجربهش کردم دیگه نمیخوام اون روزا تکرار بشه

نازنین این دنیا خیلی بزرگه دقیقا مثه انعکاس صداها تو کوهستان برام  وحشتناکه دلم میخواد خودمو میون درخت ها ی جنگل تو کلبه رویایم پنهون کنم

اما میدونم اینطوری نمیشه یه روزی بود که از تمام خودم از چیزی که بودم فرار میکردم نمیتونستم خودمو قبول کنم اما ورق زندگیمو خودم برگردوندم و همه چیو خوشگل کردم فهمیدم ادما محکومن به زندگی کردن و نمیتونی ازش فرار بکنی نمیتونم بگم امروز بیخیال هرگز دوست ندارم همچین ادمی باشم  و خوشحالم که میتونم بگم دیگه نیستم 

ما زنده به انیم که ارم نگیریم موجیم که اسودگی ما عدم ماست

چهار شنبه 15 تير 1401برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : Rozhin

قبلنا همین  که دست به قلم میزدم سه عالمه حرف قشنگ رو کاغذ پیاده میکردم

اون وقتا که میتونستم به خودم بگم شاعر ،این حال بهت زده الانم منو مجبور میکنه به پرسیدن این سوال از خودم چرا نمیتونم دیگه با کلمات بازی کنم ؟کجای کار اشتباس؟

دلم برا روزایی بارونی پاییز برفی زمستون آسمون صاف بهار با ابرهای کومولوس  و استراتوس که پرده اتاقمو میکشیدم  و میتونستم ساعات ها پشت میزم بشینم   و با قلم و کاغذ بازی کنم با کلمات چرا قدرتمو از دست دادم ؟

مطمئن نیستم اگه حتی یه شاعرم حساب بشم فقط میدونم یه بار مقام سوم استان آوردم یه بار شعرم تو مجله چاپ شد و داستان های زیادی ک می‌نوشتم و معلم انشامون عاشقش بود شاید این برای من کافیه .

از وقتی که یادمه همیشه عاشق نوشتن بودم ،یادمه اولین دفترخاطراتمو ۱۰سالگی خریدم هنوزم دارمش بعد اون دفتر خاطرات زیادی گرفتم هر سال یه چندتایی ،اما الان میترسم از اینکه کسایی ک منو می‌شناسن نوشته هامو بخونن دوست ندارم اذیت میشم میخوام براشون ناشناخته بمونم خیلی عجیبه اما میدونم چرا اینطوری شدم بعد از اون اتفاقی که برام افتاد اعتماد کردن تو این زمینه هام برام صدبرابر سخت تر شده شاید احمقانه ش ولی من دیگه اینجوری شدم اما اینجوری نبودم .

داشتم میگفتم نمیدونم چیشد که دیگه نمیتونم احساساتمو تو شعرا ببرم تو نوشته هام !

بنظرم دلیلش اینه که چند ساله دیگه مثه قبل به احساساتم توجه نمیکنم و زیاد خودمو دوست نداشتم ،شاید اینجا وقفه شروع شده ارهه ،قبلنا جیک جیک یه پرنده میتونست برام جذاب ترین و دل انگیز ترین صدا باشه و تداعی گر تموم چیزایه جذابی که میتونستم از زندگی بخوام اما نازنین خیلی مدته که صدای کبوترها رو دیگه نمیشنوم .

من چشامو بستم ،دنیا تاریک بود و نمیدونستم که باید چشامو وا کنم تا زیبایی ببینم و از توهم و جهنم بیرون بیام ،پرفیکشنیسم بودن همشه رنج آوره ،خودانضباطی دردآورتر،همه اینا و خیلی فاکتورهای دیگه باعث شدن فراموش کنم زندگی همون کارهای کوچیک قشنگ روزانه س که برا خودمون میکنیم و زندگی یعنی روتین و تکرار تموم اون کارای خوبی که حالمونو واقعی خوب میکنن واقعی میفهمی چی میگه وقتی میتونی لمسش کنی وقتی میتونی ببینیش وقتی میتونه نتیجه شو احساس کنی ببینی از مجازی بودن از توهم از خیال ازاینا بیزارم .

باید برم بخوابم نمیخام فردا طلوع از دست بدم 

شب بخیر روژین 

دوست دارم 

:)

 

 

دو شنبه 13 تير 1401برچسب:, :: 1:34 ::  نويسنده : Rozhin

سلام وبلاگ عزیزم 

یه سال دیگه بزرگ تر شدم یه سال دیگه گذشت 

نازنین اخیرا داشتم به روز تولد فکر میکردم جشن گرفتنش مسخره نیست؟  اگه به بعد منطقی دیگه شو ببینیم هیشکی یه سال بزرگ تر شدنشو که به مرگ نزدیک میشه رو جشن نمیگیره 

اما نازنین من بازهم اینکارو میکنم ما آدمها ،

الان دارم nights changes بوی بند موردعلاقمو گوش میدم خیلی به این حالم میخوره 

امسال ،امسال فقط میتونم بگم محشر بود 

میخوام همیشه اینجوری ادامه بدم همیشه .میتونم بگم تعادل بیشتری داشتم و بیشتر نرمال بودم به نسبت ۱۲ سال پیش که امسال میشه ۱۳ ارهه خودمو بیشتر شناختم،میتونم بگم بیشتر دوست داشتم درمورد رشتم میتونم بگم عاشقش شدم میخوام توش غرق بشم خودآگاهیم از خودم بیشتر شد و خودمو بهتر از قبل میشناسم و چیزی که همیشه دوسش دارم اینه که امسال بیشتر از همیشه خودم بودم  آروم تر بود تونستم بفهمم که خرافات قوی تر از اونیه که بتونم شکستش بدم ،فهمیدم اینکه نمیتونم ذهنیت آدما رو نسبت به خیلی چیزا تغییر بدم اونا باید خودشون بخوان و این تلاش کردن و مقاومت در برابر انسان های نادان فقط خودمو اذیت میکنه فهمیدن باید بتونم بخشنده باشم الان قلبم میتونه به راحتی اشتباهاتمو ببخشه آدمای اطرافمو ببخشه فهمیدم برای اینکه بتونم خودمو دوست داشته باشم باید هیچ کینه ای تو وجودم نکاشته باشم و اینطوری شد که تمام اونهایی ک خیلی دوسشون داشتم و اذیتم کردن سعی کردم باهاشون کنار بیام  اما فراموش نکردم نازنین نمیتونم هرگز اون اتفاق ۵عصر روز بارانی فراموش کنم نمیتونم آدمای اون روز ببخشم هنوز این قدرت ندارم و نمیخوام داشته باشم فقط بدون دوسشون دارم من از زیبایی یه گل لذت بردم وقتی خارهاش دستمو گاز گرفتن 

همین الان سحر پیام داد عجیبه همیشه روز تولدمو یادشه این یعنی من براش خاصم متاسفم اگه من نتونستم ،........

نازنین آدمای زیادی امسال تو زندگیم اومدن و من باهاشون خداحافظی کردم خیلی کوتاه بود دلم برای یکیشون خیلی تنگ شده خیلی چیزا ازش یادگرفتم حتی الان دارم بخاطرش گریه میکنم ،نمیتونم انکارش بشم که بی شک اون نماد یه آدمیه که همیشه میخواستم باشم یا کسی که میخواستم کنارم باشه هرروز ازش یادمیگرفتم 

میخوام بهش بگم دوسش داشتم و مرسی که همچین آثاری تو قلبم از خودت به جا گذاشتی خیلی خوش وقت بودم مثه خودش که می‌گفت منو تو اون بات پیدا کردی دلم برات تنگ شده ممنون ازت مرسی ازت  میخوام تموم چیزایی که ازت یادگرفتم عملی کنم امیدوارم تو آینده بتونم ببینمت دوست عزیزم این پاراگراف برای تو بود .

الان ۱:۶دقیقه اس ب رسم هر شب باید رادیو همراه گوش میکردم اما الان اینجام و خیلی دارم اشک میرزم واسه تموم آدمای خوبی که تو زندگیم اومدن و رفتن و واسه اونایی که موندن میخوام بگم  نازنین همه میان و میرن تنها خودتی که برای خودت  میمونی  (میمون نه):).

یکی گفت انسان عشق هیشکی نمیخواد و دوست داشتن خودش براش کافیه و بسه من میخوام امسال بیشتر از پارسال خودمو بیشتر دوست داشته باشم با خودم بیشتر مهربون باشم.

۵:۵۹یه روز زمستانی همیشه برای من جذاب بوده و اون چند ماه نتونستم طلوع خورشید ببینم اما نازنین امسال میخوام خیلی از روزهای سال شاهد طلوع خورشید باشم مخصوصا وقتی که داره روز میشه و شب تموم میشه اون فاصله وحشتناک عالیه .

میخوام کتاب‌های بیشتری بخونم  همشونو تجزیه و تحلیل کنم و فکر کنم و فکر کنم ساعات ها به کلمات، حرفا ،پارگراف های تو کتابا و توشون غرق بشم.

یه بار یکی ازم پرسید هدفت چیه خیلی فکر کردم و گفتم قدرت و قدرت تفکر منظورم بود امروز استادم میگفت آدمای باسواد باید قدرت تفکر داسته باشن و این منظور من بود میخوام کتاب‌های حقوقی لوله کنم خخخخ.

و رو DDکار کنم چون خیلی اذیتم میکنه اما خیلی مطمئنم ب خودم که میتونم از پسش بربیام.

میخوام برای  روان و سلامت جسمانیم بیشتر از همیشه تلاش کنم .

دوست دارم روژین 

تولدم مبارک.

۱۳۷۹/۴/۱۳

۱۴۰۱/۴/۱۳

 

یک شنبه 28 خرداد 1401برچسب:آرامش یک زن, :: 23:59 ::  نويسنده : Rozhin

وبلاگ عزیزم سلام

کتاب وانهاده رو تموم کردم همش 2 ساعت طول کشید خدایه من حتی تحلیلشم خوندم لعنتی چقد حس نزدیکی داشتم با اون کتاب با شخصیت اولش 

ارهه هر زنی قطعا اون تجربه رو خواهد داشت خیانت 

به این فکر کن یه روز مردی که خیلی دوسش داری و همه چیتو براش گذاشتی ترکت کنه احمقانست اصلا خود اشتباه از همین جا شروع میشه چرا باید یه مرد تمام هستی و نیستی اون زن میشد و اون دهه پنجم زندگیش همه چیو باخت مردا تو دهه 5 زندگیشون خیلی عوضی میشن نازنین من خودم اینو دیدم  این واقعیت تلخ دوست دارم خودمونم یه جورایی وحشی میشم این وحشی گری دوست دارم چون سرکش میشم اینش خوبه

وقتی برگشت به همسرش گفت من نمیتونم زندگی بدون تو تصور کنم چون تمام زندگی من تو بودی ..... 

تمام زنهای دوروبرم این شکلین ببین حتی اینو از کتاب شدن میشل اوباما هم استنباط کردم 

اونجاش که گفت چرا 4 سال پیش وقتی دیگه حسی به من نداشتی بهم نگفتی نگفتی که دیگه دوست ندارم شاید میتونستم اون موقع برای خودم یه کاری بکنم 

اون زن از آرمان و هدفش برای یه مرد گذشت و آخرش چی نصیبش شد

نازنین واقعیت تلخی که حتی تو این کتاب هم بارزه اینه که هیشکی واسه تو نمی مونه نه مادرت که وقتی بچه بودی میفتادی بلندت میکرد وقتی تب میکردی بغلت میکرد و شب بالا سرت بیدار بود تا صبح نه پدرت نه عشقت به یه مرد نه اون وفاداری خواهرانه نه عشق دوستانه من اینو به طرز فجیعی حس کردم تنهایی و باز تنهایی لعنتی من بهتر از هرکسی میدونم تنهایی یعنی چی و دوسش دارم ما آدما محکومیم به تنهایی و باید بتونیم و بدونیم که قبل از اینکه دختر مادر و پدر خودمون باشم قبل اینکه معشوق باشم قبل عاشق بودن و دوست داشتن هر شخص دیگه ای خودمونو دوست داشته باشیم 

دوست دارم روژین بوس بای

دو شنبه 22 فروردين 1401برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : Rozhin

تو یه جایی دیشب یه وب سایتی از همینجا خوندم که میگفت اگه زندگی با تو ناسزگار بود تو باهاش بساز معتقدم نمیتونی مقابله همه چی و همه کس و در هر زمانی همونجوری که باید باشه باشی

این باید باشه; آزادی بیان و آزادی عمل آزادی عقیده میشه برای من  تو این دوران از زندگیم 

و خیلی جالبه تو همون وبسایت یه چی دیگه خوندم نوشته بود یکی از دنیا پرسید چطوریه که بعضیا تو چرخ و فلک تو بالا هستن و بعضیا پایینن دنیا بهش گفت غصه نخور چرخ و فلک من میچرخه و یه روزی بالایا جاشونو به پایینیا میدن و من عجیب باور دارم به این قانون دنیا

چهار شنبه 17 فروردين 1401برچسب:, :: 22:47 ::  نويسنده : Rozhin

هر چی بیشتر دارم جلو میرم میبینم این رشته رو بیشتر دوست دارم  

همیشه میگم اگه ایران نبودم با همین استعداد و علایق هنر یا موسیقی میخوندم ولی خونوادم هرگز اجازه چنین آرزوی به من ندادند اما اینجوری بزرگ شدم  با دردایی که میتونه سر لوحه خیلی چیزا بشه و زندگی و جهان بینی که دارم و داشتم منو با این موقعیتی که توش هستم سازگار میکنه

چهار شنبه 10 فروردين 1401برچسب:, :: 13:21 ::  نويسنده : Rozhin

سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
احمد شاملو

چهار شنبه 10 فروردين 1401برچسب:, :: 13:20 ::  نويسنده : Rozhin

بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد

نظامی گنجوی

چهار شنبه 10 فروردين 1401برچسب:, :: 13:19 ::  نويسنده : Rozhin

 بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است

 

چهار شنبه 10 فروردين 1401برچسب:آرامش یک زن, :: 13:12 ::  نويسنده : Rozhin

یه روز آروم بهاری جیک جیک پرنده های که رو درختا لونه ساختن  اون صدای آرام بخش هوای معتدل کوهستانی بهاری اینجا و قله مریوان که از خونمون پیداست منظره قشنگیه امروز آرومم زیاد حوصله درس خوندن ندارم مغزم در حال استراحته بعد از اون همه فشار چند روز اخیر پنجره اتاقمو باز کردم گه گاهی یه هوایی خنکی میاد تو اتاق 

فکر کنم بهشون نیاز دارم تا بتوم آروم باشم میخوام تا مدت زیادی این برنامه رو برم و همه اون محرک ها رو از خودم تا ابد دور کنم اینجوری خوشحالم

چهار شنبه 3 فروردين 1401برچسب:, :: 20:43 ::  نويسنده : Rozhin

قبلا از روتین داشتن متنفر بودم احساس میکردم  شبیه یه ربات میشم اما حالا از انجام دادن کارهای ساده کوچیک مفید جذاب روزانه با برنامه تنظیم شده لذت میبرم

چهار شنبه 3 فروردين 1401برچسب:, :: 18:28 ::  نويسنده : Rozhin

سال نو مبارکمون باشه

من و مخاطبم

با تاخیر

پنج شنبه 26 اسفند 1400برچسب:وجود داشتن, :: 13:40 ::  نويسنده : Rozhin

نازنین الان ذهنم مشغوله

دارم به این فکر میکنم که وقتی ترامپ گفت سوال های جالب از ذهن آدم های موفق میاد

خیلی مهمه که روزانه دغدغه و افکارات و سوال های که از خودمون میپرسیم چی هستن این بنظر من یعنی چقد میخوایم خودمونو و دنیا را بشناسیم  و خودمونو تو مسائل زندگی غرق کنیم

پنج شنبه 26 اسفند 1400برچسب:گود جاب, :: 13:33 ::  نويسنده : Rozhin

بلاخره تموم شد النجات خخخ

مدرک آکادمیک زبانمو گرفتم

با اون اعتبارش خخخخخ

اممممممممممم حول و حوش 4 سالیه که دارم براش زحمت میکشم از خودم متشکرم بابت تایم های که گذاشتم برای درس خوندن و از مادر و پدرمم همچنین بیشتر 

 

سه شنبه 24 اسفند 1400برچسب:2721, :: 23:10 ::  نويسنده : Rozhin

داریم به آخر 2721 کوردی و 1400 قمری نزدیک میشیم قلبم تند تند میزنه خوشحالم

چون امسال محشر بود تجربه های زیادی به دست آوردم

امروز داشتم یه متنی میخوندم که میگفت هرگز اجازه نده اون آتیشی که تو رو سوزنده دوباره بسوزونتت 

این یکی از  بزرگ ترین تجربه های منه از سال 1400 قمری

بنظرم هر انسانی میدونه باید چیکار کنه تا خوشحال باشه و چی براش خوبه و خیر و صلاح اون تو چیه و اما بنظرم فقط تنبلی و خیلی فاکتور های دیگه و راستگو نبودن با خودمون هست که از این امر جلوگیری میکنه.

جمعه 20 اسفند 1400برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : Rozhin

نازنین حالم عجیب غریبه

ازحالم میترسم

از برگشتن به اون حال و هوای که اذیتم میکنه

همیشه و هر لحظه دارم تلاش میکنم که خوب باشم

اما وجود انسان های که افکاراتشونو تحمیل میکنند و نمیتونم خودم باشم کنارشون اذیتم میکنه

از اینکه من او آدم بده جمع باشم دیگه خسته شدم

از دین و خدا خسته م

حالم بهم میخوره

وقتی میبینم دختر خاله م که فقط17 ساله شه بجای  سرگرم شدن به زندگی نرمالش چسپیدن به تفریحاتش و فکر کردن به هدفش دوباره داره را مادرشو میره

از تکرار این چرخه متنفرم

بیشتر از همه وقتی خودمو نمیتونم کنترل کنم و سازگاری نداشتن با اون شرایطی که توش هستم عصبیم میکنه و حالمو بد میکنه به طوری که نمیتونم رو هدفم بیشتر و اونجوری که باید باشه تمرکز کنم

نازنین میدونم که من نمیتونم این شرایط عوض کنم

نمیتونم افکار کسایی که دوسشون دارم و منو اذیت میکنن عوض کنم

نازنین میخوام کنار هم با تمام تفاوت ها به هم احترام بزاریم همو با همه تفاوت ها دوست داشته باشیم

چرا من نباید بتونم خودم باشم

چرا ؟

فقط میدونم نمیتونم افکار اونا رو عوض کنم

نمیتونم تنها چیزی که کنترلش دست منه فکر خودمه و آیندم این قطعیت محضه

وقتی هر بار دوباره به این فکر میفتم که روزین مهم نیست چی میگن  و واسه هر حرفی که میزنن قرار نیس من کارد و چاقو کنم بزنم ب بدنم خودمو اذیت کنم

اینا حرفای اوناست آدمایی مریض

 

و اینم میدونم ارزششو ندارند که حتی یک لحظه از زندگیم صرفشون کنم

چهار شنبه 11 اسفند 1400برچسب:گناه, :: 22:47 ::  نويسنده : Rozhin

دختر12 ساله ای که در جامعه مردسالار با خواهر و بردار کوچکترش زندگی میکنند

دختر تو تیکه ای از کتابش میگه "من از پدرم خجالت می کشیدم وقتی روسری به سر نداشتم و موهامو شونه میکردم و یهویی پدرم اومد تو اتاق داشتم آب میشدم"

این یه تیکه دیگه رو باش زامبی"نمیتونستم رو تخت پدرم دراز بکشم خجالت می کشیدم تخت اون جدا از تخت مادرم بود گونه هام سرخ میشدن و احساس  ترس داشتم"

اینا منو یاد فاصله ای که این فرهنگ  بین پدرو دختر گذاشته انداخت

وقتی به اون دختر فهمونده شده که احترام تو به پدرت و برادرت مساوی با حجابت اونوقت معیار ها و ارزش ها جابجا میشه همه چی قاطی پاتی میشه

اونوقت پدر و برادرانش که باید اولین مردایی باشن که بهشون اعتماد کنه  از همونجا میشن دلیل ترس و وحشت و دید منفی نسبت به مرد و فاصله گرفتن از جنس مخالفش و مرد اینجوری میشه هیولا

و دختر نسبت به بدن خودش حس خوبی نداره ؟

چرا نازنین؟

اگه گفتی؟

چون وقتی منع میشه از اینکه جلو پدرش لباس راحت بپوشه و بتونه خودش باشه و هر جوری که هست و احساس ارامش بکنه  نتیجه میگیره اون بدن چرا باید پوشونده بشه؟

چون اون نجسه 

و اونجا بدترین اتفاق میفته بیگانگی با خود

چهار شنبه 11 اسفند 1400برچسب:فیک, :: 22:31 ::  نويسنده : Rozhin

خانم نزهت الدوله

زن ولخرج اشراف زاده

طرز تفکر یک زن اشراف زاد که پدرش وزیر امور خارجه کشور است

و بزرگ ترین هدفش در ازدواج میبیند مخصوصا آراستن خود
او معتقد است تا لحظه مرگ باید خود را زیبا نگه دارد به امید پیدا کردن مرد رویاهایش

نزهت الدوله نماد یک زن بدبخت و بیسواده با تفاوت متولد شدن در خانواده ای با وضعیت مادی و جایگاه اجتماعی که ارزش های آن توسط آن اجتماع تعیین شده

(یاد واژه آبرو افتادم 2 ماه پیش وقتی داشتم درموردش میخوندم تو فرهنگ معین یه صفحه رو بهش اختصاص میدم هنوز یادداشت هاشو دارم نازنین)

بریم سراغ این یکی

جلال به قشنگی نشون میده که زنها چطوری خودشونو عروسک خیمه شب بازی مردا کردند

زیبایی

واژه ایی که از شنیدنش حالت تهوع دارم

چرا؟

همه فقط به زیبایی های ظاهری اون توجه میکردن کسی هیولایی درونی اونو نمی دید 

(نازنین اگه منو اونجوری ببینی بازم دوستم داری؟فعلا همو پیدا نکردیم پس جوابی ندارم

اما دیشب تصمیم گرفتم که بهت نگم و چرا؟ چون من از مادر زامبی ضربه خوردم)

وقتی نزهت الدوله رو میخونم که چطور تمام عمرشو صرف ظاهرش کرده هزینه های زیادی که صرف ماساژ میکنه ازترس این که یه روزی پیر میشه منو یاد متنی میندازه که خوندم

میگه زنها وقتی پیر که میشن چون دیگه زیبایی ظاهریشون از دست میدن با کمبود اعتماد به نفس روبرو میشن چرا؟

چون اینگونه افراد تایپ های هستریونیکی هستند که همیشه در حال نمایش هستند و بودند و اینجا حرمت نفس پوچ میشه

متاسفانه هنوزم این طرز تفکر در این جامعه پایداره

دختران زیبایی که ققط بخاطر زیبایی که دارند خودشونو کالای پشت ویترین کردند.

یک شنبه 8 اسفند 1400برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : Rozhin

مخاطب خاص کجایی؟

گقتی هرروز وبتو میخونم

امیدورام  هر جا که هستی حالت خوب باشه 

;)

 

یک شنبه 8 اسفند 1400برچسب:, :: 22:8 ::  نويسنده : Rozhin

This world can hurt you

It cuts you deep and leaves a scar

Things fall apart, but nothing breaks like a heart

And nothing breaks like a heart

We live and die by pretty lies

This burning house, there’s nothing left

It’s smoking, we both know it

We got all night to fall in love

But just like that we fall apart

We’re broken, we’re broken

Mmm, well nothing, nothing, nothing gon’ save us now

Well, there’s broken silence

By thunder crashing in the dark

And this broken record

 

یک شنبه 8 اسفند 1400برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : Rozhin

دیشب قبل خواب داشتم به مرگ فکر میکردم

اگه من بمیرم چه چیزاییه با من دفن میشه

صرف نظر از طرز فکرم و نگرشم و هدفم

دیگه کسی مثه من همیشه با هدیه تماس نمیگیره

دیگه کسی نمی مونه تا تارا بهش بگه فاک یو خخخخ

و اون چهار دیواری تخریب میشه  چون من می میرم

دیگه کاکتوسم خشک میشه

کسی نمی مونه که مثه احمقا بقیه رو اذیت کنه خخخخ مسخره بازیای من

دیگه مادرم شکایت همیشه تنها بودنم و حبس کردن خودمو تو اتاق نمیکنه

و تمام خونوادم متحدالمسلمین می مونن

و اختلال از بین میره کسی نیست که پارازیت بپرونه

هاوژین و تارا و هدیه و عرفان از شنیدن داستانهای من راحت میشن

دیگه کسی نیست که ساسان لو بده خخ

و گوشیم به استراحت ابدی میره خخخخخخخخخخ

و اما دیگه کسی نیست اینجا بنویسه

دیگه نمیتونم کیک بپزم تا مردم بخندونم

راز من برای ابراز دوست داشتن خخخخخ

و اون فیلمایی مسخره تموم میشه خخخخخخ

و اما تمام وقتهایی که میتونستم برم کتابخونه 

با صمدی و احمدی حرف بزنم

جلسه ها و حضور حمه و مین 

و جدیدا محمود جذابترش کرده

دیگه نمیتونم اونا رو ببینم

و اما بیشتر از همه دلم برای 5:59تنگ میشه

دلم گرفت

برای همه اون شبایی که نتونستم بخابم دلم تنگ شد

از همین الان 

هرگز فکرشو نمیکردم دلم برای درد کشیدن تنگ بشه

nothing breaks like a heart

 

 

یک شنبه 8 اسفند 1400برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : Rozhin

قبلا فکر میکردم تمام من مغز منه

داداشم داستان جالبی بهم گفت نه فکت جالبی

بهم گفت میدونی وفادارترین عضو بدنت کدومه

گفتم مغزم چون همه چی از اونجا میاد

گفت نه قلبت

گفتم باور نمیکنم دلیلشو بگو

گفت وقتی مرگ مغزی میشی قلبت هنوز میزنه

قلبت میتونه بدون وجود اعضای دیگه کار کنه

قلبت میتونه تورو نگه داره 

تحقیقات نشون داده اون کسایی که پیوند قلب داشتن احساسات مشابهی با کسی که قلب بهشون داده تجربه میکنن

و قلب تو باهات میمونه حتی وقتی مغزت از کار میفته 

و اما وقتی قلبت برای یه لحظه نزنه تو تمومی

و پوچ میشی

قلب من دوست دارم

به تو وفادار می مونم

یسسسسسسسسسس

شنبه 7 اسفند 1400برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : Rozhin

داشتن دوستایی کگه واقعی دوست دارن و خوبی تو رو میخوان

هرلحظه ازشون یاد میگری آرزوی منه

عاشق اون لحظه م وقتی میبینم دوستم از خودم کاربلد تره

باهوش تره و داستان های زیادی برای گفتن بهم داره

این یعنی من قراره به آموختن ادامه بدم

و این روند ادامه دادن یعنی زندگی کردن

هیچ وقت قرار نیست تموم بشه

زیبایی انسان به اینه

خوشحالم که کامل نیستم

فهمیدن و درک کردن حتی مسائل سخت

که چندین روز و ساعت ها طول میکشه

لذت بخشه

لذت یادگیری در همون سختیشه

همون استمرار  و تکرار

و وقتی اشتباه میکنی و راهی برای حل پیدا میکنی

اونجا اوج خلاقیت هر انسان

که نمیبینه

و گریه میکنه

درحالیکه اونجا باید بخنده

بخند نازنین شکست زیباست

من دستانت را میگیرم

 

بیا کنار هم باشیم

پنج شنبه 5 اسفند 1400برچسب:, :: 21:58 ::  نويسنده : Rozhin

اراده:

برد آنی در پس زدن 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content